گوناگون

مطالب متنوع و خواندنی

گوناگون

مطالب متنوع و خواندنی

از این ستون به آن ستون فرج است

حاکمی بی گناهی را به اتهام این که مرتکب قتل شده است محلوم به اعدام کرد و جلاد را مامور بریدن سر آن بیچاره نمود. جلاد او را به قتلگاه برد و به ستونی بست تا سر از تنش جدا کند. بیچاره در برابر جلاد شروع به گریه و زاری کرد و از او خواست تا او را باز کند و به ستون مقابل ببندد. دل جلاد به حال او سوخت و خواهشش را پذیرفت و او را باز کرد و از این ستون به ستون مقابل بست. اتفاقا آن روز پادشاه از آن میدان عبور می کرد و دید که جمعیت زیادی آنجا جمع شده اند. علت را پرسید و زمانیکه از ماجرا آگاه شد دستور داد آن مرد را پیش او ببرند. مرد بیچاره توانست در حضور سلطان بی گناهی خود را ثابت کرده و از مرگ نجات پیدا کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد